کتاب های خوب من :: BenYamin is typing...

کتاب های خوب من

خیلی خوبه کتابایی که میخونم رو کس دیگه ای نمی خونه و من اگه کتاب های مورد علاقم رو تو کتابخونه ها پیدا کنم میتونم برا مدت ها امانتشون بگیرم! من دستیار مسئول کتابخونه مدرسمون هستم. جمعا 4 تا قفسه داره. اما کتابای باحالی اونجا هستن که هیچ کس سراغشون نمی آد! 

میخواستم "چگونه با C++ برنامه نویسی کنیم" رو از یکی از دانشجو های شریف بخرم که از یه گروه تلگرامی پیداش کرده بودم ولی خیلی اتفاقی تو کتابخونه مدرسمون کنار مجله های تاریخ گذشته و تلنبار شده پیداش کردم که از دست خط های بی حوصله ای که روشه میشه فهمید برا یه دانشجو بوده که بعدا به کتابخونه اهداش کرده.

یکی از تفریحات ما (من و یکی از دوستام) اینکه بعضی وقتا میشینیم و دفتر کتابخونه رو چک می کنیم تا ببینیم کیا چه کتابایی بردن بلکه بتونیم میان "کتاب هایی که میخوانیم" و "شخصیتی که در آینده می شویم" یک رابطه منطقی پیدا کنیم. که البته من در ذهنم این رابطه رو پیدا کردم و شاید بعدا در موردش بنویسم!


بنو لوژیست ۲۹ بهمن ۹۶ , ۰۲:۲۲
امروز همین حس خوب تو کتابخونه عمومی شهرمون داشتم. وقتی 3 تا از کتاب های گرون قیمت منابع ارشد پزشکی تونستم پیدا کنم
علی ابن الرضا ۱۵ اسفند ۹۶ , ۰۰:۱۱
چه خوب
معمولا گنجها کنار آدما و جلو چشمشونن ولی کسی توجهی بهشون نکرده....
و چه سلیقه خوبی
موفق باشی
کتابهان که شخصیت خواننده شونو میسازن یا شخصیت افراده که کتابارو انتخاب میکنه؟

نمیدونم خودت چی فکر میکنی؟

شخصیت افراده که انتخاب میکنه شخصیت بعدی فرد چی باشه؛شخصیت ها بر اساس تجربه ها انتخاب میکنن؛تجربه ها هم که کار روزگاره....
بهش میگن خوشبختی
کتابخونه ی مدرسمون خیلی بیشتر از ۴تا قفسه داره:))) ولی اون کتابایی که من بهش علاقه دارم صرفا تو یه قفسه جمع شده و سالی یه بار هم کسی نمیاد نگاه کنه ببینه چه خبره:\ به این دلیل که چون کنکورین حس می کنن نباید وقتشونو برای خوندن رمان های بی ارزش تلف کنن.
ولی به شکل خاصی اون قفسه پر از کتابای عجیبیه که شما انتظارشو ندارین تو یه دبیرستان پیدا کنین. کتابایی مثل همیشه شوهر و جوان خام داستایفسکی، آثار غلامحسین ساعدی، کلیدر، خانم دالوی ویرجینیا وولف و همچنین کتابای خیلی خفنی که من همینطور با دیدنشون در خوفی عمیق فرو می رفتم.
از بخت خوشم کسی این کتابارو نمی بره و مسئول کتابخونه گفت برو تا هروقت خواستی نگهشون دار:)

چه داستان های عجیبی تو این دنیا هست ولی... کتابخونه ی ما! کتابخونه شما!

کتابخونه خودمونو خوردم از سال نودوپنج ک پامو تو دبیرستان گذاشتم کتاب بردم و پس ندادم تا همین الان ک دیگه چیزی تو کتابخونه باقی نزاشتم.
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.